بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

دایه دایه وقته جنگه



شیامه نبنید افتو قشنگه 
کره لر تا دم مرگ چی شیر میجنگه 


دایه دایه وقت جنگه 
قطارکش بالا سرم پرش ده شنگه 



زین و برگم بونید رو مادیونم 
خبر مه بوریتو سی هالوونم 



دایه دایه وقت جنگه 
قطارکش بالا سرم پرش ده شنگه 



ز قلا کرده و در شمشیر وه دستش 
چی طلا برق میزنه لغم اسبش 



دایه دایه وقت جنگه 
قطارکش بالا سرم پرش ده شنگه 



نازیه ته سی بکو جومه برته 
دور کردن تو قورسو شیر نرته 



دایه دایه وقت جنگه 
قطارکش بالا سرم پرش ده شنگه 



برارونم خیلین هزار هزارن 
سی تقاص خین مه سر بر میارن 



دایه دایه وقت جنگه 
قطارکش بالا سرم پرش ده شنگه 

کره لر تا دم مرگ چی شیر میجنگه

از هرمز علیپور

انسانی که تبدیل به شی می شود

چگونه به صبح

به حضور و غیاب پرندگان بپردازد

بخشی از یک شعر بلند از آن سکستون

دوست عزیز!

فکر نکن حالا

تصور می کنم گیتارها را

در حال نواختن

یا پدرم را

درحال خم کردن استخوان هایش

حتی چشم انتظار دهان مادرم هم نیستم

می دانم که پیش از این مرده ام

یک بار در نوامبر،

یک بار در ژوئن

وچه عجیب

که دوباره ژوئن را انتخاب کرده ام

ژوئنی که سفت شده

با سینه های سبزو شکم برآمده اش

البته که گیتاری در کار نیست

حتی مارها هم

درنخواهند یافت

نیویورک سیتی هم

اعتنا نخواهد کرد

شبی که خفاش ها

خودشان را به درخت ها می کوبند

 آن هاهمه چیز را می دانند

با چشم خود می بینند

هرآن چه که تمام روز حس می کردند

 با چشم خود می بینند

هرآن چه که تمام روز حس می کردند

برگرداان : طیبه شنبه زاده

 

انگشتی بر لب‌ها | تادئوش روژاویچ

لبان حقیقت
سخت به هم فشرده است

انگشتی بر لب ها
به ما می‌گوید
که رسیده است
موعد سکوت

هیچ‌کس پاسخ نمی‌دهد
این پرسش را
که حقیقت چیست

آنکه می‌دانست
آنکه حقیقت بود
دیگر رفته است

اهوم

برای من تاسف نخورید
چون لیاقت زندگی کردن را دارم و راضی ام
ناراحت آدم هایی باشید که به خودشان می پیچند و
از همه چیز شاکی اند
آن ها که روش زندگی شان را مثل مبلمان خانه
دائم عوض می کنند
همینطور دوستان و رفتارشان را
پریشانی شان دائمی است
و به همه کس سرایتش می دهند...
از آن ها دوری کنید
یکی از کلمات کلیدی آن ها عشق است
از آنان که ادعا دارند
هر آن چه می کنند دستور خداست هم بپرهیزید
چرا که نتوانسته اند آن طور که می خواهند زندگی کنند
برای من تاسف نخورید
چون تنهایم
و در سخت ترین لحظات شوخ طبعی همراهم بوده است

"چارلز بوکفسکی"

شاید

شاید تو را دوباره بیابد
در طرحی از بخار دهانت
در سردی زمستان
یا عطری از کنار بناگوشت
در آخر بهار
یا از دهان بطری 
غافلگیر ظاهر شود
هنگام جرعه ای که بریزی به جام
در بین پک زدن به سیگاری
آهسته پشت صندلی ات
مثل نسیم سر بکشد
و زمزمه کند : سلام ، گل من ..



{ محمدعلی سپانلو }