بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

گفتگو روزنامه شرق با جعفر والی

جعفر والی، کارگردان و بازیگر پیش کسوت تئاتر ایران، سال گذشته، قصد داشت «آی باکلاه، آی بی کلاه» ساعدی را در تالار سنگلج روی صحنه ببرد که وضعیت جسمانی نامناسبی پیدا کرد و در بیمارستان بستری شد. پس از آن، مدتی در کانادا مشغول درمان بود و هم اکنون به ایران بازگشته است. با او درباره برنامه های پیش رویش گفت وگو کردیم. 
    
     وضعیت جسمانی تان چطور است؟
     خوشبختانه حالم خیلی خوب است. برای اینکه اوضاعم دوباره خراب نشود، به دهی اطراف تهران کوچ کرده ام و هم اکنون در ییلاقات البرز زندگی می کنم. به دلیل هوای آلوده تهران، مطلقا نمی توانم آن را تحمل کنم. وقتی به تهران می آیم، غروب که به ده برمی گردم، دیگر نفسم بالانمی آید.
    
     سرانجام اجرای «آی باکلاه، آی بی کلاه» چه شد؟ بالاخره آن را به صحنه خواهید آورد؟
     بله خیلی دوست دارم این اتفاق بیفتد، اما در این مملکت برای اجرای یک تئاتر هرروز باید اقدام و پیگیری کرد. من هم منتظرم کمی سرپا شوم تا بروم ببینم مسئولان به قول و قرارهایی که قبلاداده اند پایبند هستند یا نه. اما اگر اجرای این نمایش قطعی شود و بخواهیم تمریناتش را شروع کنیم، باید تمرینات را در همین ده انجام دهیم. آن زمان آقای طاهری برای اجرای این نمایش قول وقرارهایی با ما گذاشتند و حالاکه دیگر استعفا داده اند و رفته اند، نمی دانم چه خواهد شد و در نتیجه روز از نو روزی از نو. امیدوارم بتوانیم این نمایش را اجرا کنیم. خیلی دلم می خواهد این کار به ثمر برسد. البته اگر بگذارند.
    
     هنوز هم می خواهید نمایش را در «سنگلج» اجرا کنید؟
     بله چون نسبت به سنگلج نوستالژی دارم و سال ها قبل هم آنجا تئاتر اجرا کرده ام. دوست دارم در سنگلج نمایشم را روی صحنه ببرم. اما نهایتا هرجا اجازه بدهند، مجبوریم اجرا کنیم چون تصمیم گیری که با ما نیست. اجرای نمایش در وضعیت کنونی تیر در تاریکی انداختن است. امیدوارم اجرا در سنگلج میسر شود.
    
     پیش تر گفته بودید اگر بنا باشد تئاتر روی صحنه ببرید، آقای انتظامی هم در آن بازی می کنند. آیا در همین اجرای «آی باکلاه، آی بی کلاه» نیز شما را همراهی خواهند کرد؟
     خیلی دوست داشتیم که یک بار دیگر با هم همکاری کنیم، اما متاسفانه ایشان به دلیل پادرد نمی تواند با ما همراه شود. همه قدیمی هایی که همه با هم یک عمر کار کردیم، امروز بر اثر کهولت و پیری یک جور ناتوان شده ایم.
    
     پس بازیگران نمایشتان چه کسانی هستند؟
     من یک عده جوان را انتخاب کرده ام. چون هنوز قطعی نشده، نمی توانم اسامی شان را بگویم. اما ببینید امروزه یکی از مشکلات تئاتر، خود تئاتر شده است. سه ماه تمرین و ١،٥ ماه اجرا اما بعد از یکی، دو سال به بازیگران دستمزدشان داده می شود. برای همین بیشتر آنها هم ترجیح می دهند پی بازی در سریال یا سینما بروند. ماندن جوانان، امروز در تئاتر یک جور فداکاری است.
    
     چقدر پیگیر فعالیت های جوانان تئاتری هستید؟
     خیلی زیاد. تقریبا هر هفته با عده ای از جوانان تئاتری ملاقات می کنم. خیلی دوست دارم با جوان ها زندگی کنم.
    
     فعالیت های تئاتری نسل جدید را چطور ارزیابی می کنید؟
     متاسفانه وضعیت متزلزلی بر فضای تئاتر حاکم است و این کار را برای جوان ها که تجربه و تحمل کمتری دارند، دشوار می کند. نمایش نامه هایی که آنها می پسندند، به سختی اجازه می گیرند. درواقع هیچ جوانی نمی تواند کاری را که دوست دارد انجام دهد. بااین حال می بینم که نسل جدید تئاتر، صمیمانه تلاش می کند و زحمت می کشد. همین جوان ها هستند که تئاتر را سرپا نگه داشته اند. بار تئاتر امروز بر دوش جوانان است. ببینید در شرایطی که من با اعتباری که دارم وقتی کار می کنم دو سال بعد می توانم پولش را بگیرم، یک جوان دیگر با چه مصائبی مواجه است. مشکلات سالن، اجرا و سانسور هست و اینها همه باعث می شود از کاری که یک جوان در ذهنش ساخته، روی صحنه کاسته شود. جوان ها نمی توانند کاری را که می خواهند، انجام دهند ولی با همه اینها واقعا کوشش می کنند و در بین آنها استعدادهای شایسته ای وجود دارد.
    
     فکر می کنید حمایت های دولت از تئاتر به چه صورت باید باشد؟
     ببینید ما زمانی اداره ای به اسم اداره تئاتر داشتیم که عده ای از اهالی این حرفه، آنجا کارمند بودند و زندگیشان به این نحو اداره می شد. امروز درآمد تئاتری ها منحصر به کاری شده که روی صحنه می آید؛ تازه اگر کسی از آنها برای همکاری دعوت کند. در ایران هم باید حمایت به همان شیوه باشد که در همه جای دنیا صورت می گیرد؛ یعنی گروه های تئاتری بودجه ای در اختیار بگیرند که با آن بتوانند کار روی صحنه ببرند و لااقل بتوانند اعضای گروهشان را تامین کنند. دولت ها در سراسر دنیا با حمایت هایشان، فروش را تضمین می کنند در حالی که اینجا چنین اتفاقی نمی افتد. اینجا باید کارگردان در درجه اول دلال باشد تا بتواند برود و مسئولان را برای اجرا مجاب کند.
    
     اصلی ترین چالش امروز تئاتر را چه چیز می دانید؟
     شرایط اجتماعی و سانسور و البته برخی از تنگ نظری ها. تا سالنی پر می شود، می گویند اجرا را تمام کنید و اجرائی را جایگزین می کنند که ١٥ نفر تماشاگر دارد.
    
     این روزها مشغول چه کار دیگری هستید؟
     دارم خاطرات و بیوگرافی ام را از ٦٥ سال فعالیت تئاتری ام گردآوری می کنم تا به جوان ها امیدواری بدهم که «این نیز بگذرد». من معتاد تئاترم. جز تئاتر کاری بلد نیستم و نمی توانم هم کار دیگری بکنم.
    
     با وجود تنگناهایی که به آن اشاره کردید، ازجمله سانسور، چشم انداز تئاتر را چطور می بینید؟
     چشم انداز مملکت هرچه باشد، چشم انداز تئاتر هم همان خواهد بود. ببینید چند سال قبل دورانی بود که امکانات به جوانان داده شد و سانسور کمتر بود، پس تئاتر دوره ای شکوفا را پشت سر گذاشت. تئاتر هنری زنده است و وقتی سانسور هست و نمی شود مسائل اجتماعی را در آن مطرح کرد، دیگر چه فایده؟ قصه گویی بی هدف که فایده ندارد. منتها همین که جوانان تلاششان را می کنند، بزرگ ترین امیدواری برای آینده تئاتر است. اگر شرایط مهیا شود، با این جوان های مستعد، تئاتر ما می تواند بسیار باشکوه تر از امروز باشد.
    

معرفی سایت آینه ها

اگر شما یک علاقمند به هنر در شهر بندرعباس باشید و در یک عصر تابستانی بخواهید به یک پاتوق هنری بروید،منو شما خیلی محدود است به این دلیل من تصمیم دارم یک پاتوق جدید را معرفی کنم،اگر چه سایتی است در دنیای مجازی بدون مرز اما توسط عکاس نام آشنای ساکن بندرعباس مدیریت می شود. 

سایت آینه ها که به گفته خیلی از اهالی فن جز حرفه ای ترین سایت های عکاسی در ایران است توسط حسن بردال راه اندازی شده و در کنار او الهام افروتن،صادق طاهری ؛مهدی مرادی زاده و فاطمه بردال زحمت ترجمه مقاله و مقدمه ها را برعهده دارند. 

مخاطب در این سایت با آثار عکاسان جهان آشنا می شود،در واقع حسن بردال از ده سال پیش نشست های تخصصی نمایش عکس را برای مخاطب محدود در فرهنگسرای طوبی آغاز کرده بود و بعد از تجربه آن برنامه ها ،در دی ماه ۱۳۹۲ ایده راه اندازی این سایت را عملی کرد. 

طبق شنیده ها قرار است به زودی نسخه موبایل این پاتوق مجازی هم راه اندازی شود. 

چندی پیش بحثی جالب در خصوص رسانه و گذر از مرز های مثلا هرمزگان یا جنوب یا ایران با تعدادی از دوستان پیش آمد،سایت آیینه ها در واقع نمونه خوبی است برای یادآوری این موضوع که مهم نیست در کجا فعالیت می کنیم با اهمیت تر این است که چه سقفی را برای خود در نظر گرفته ایم. 

این سایت که  قرار است در ماه های آینده به زبان انگلیسی هم فعالیت داشته باشد متعلق به همه علاقمندان به هنر عکاسی در سراسر جهان است. 

یکی از ضعف های هنرمندان جوانی که تازه وارد گود می شوند،شیفتگی آنها به یک یا دو نفر از هنرمندان مطرح است،این در همه هنر ها صدق می کند،شاید یکی از دلایلش نبود آگاهی و عدم مطالعه باشد،وقتی من هنرمند تاتر آگاه باشم که در کشور کوچکی به نام ایرلند در پنجاه سال اخیر چه نمایش نامه نویسان مطرحی معرفی شدند دیگر با تعصب و کورکورانه نمی گویم نمایش نامه نویس فقط شکسپیر و مولیر و لاغیر.

سایت آینه ها مرجع مناسبی است برای هنرمندان جوان که آگاه شوند . در اطرافشان چه آثاری با کیفیت و همراه با اندیشه ای در حال ارائه است.در واقع بردال و تیمش به خوبی لقمه را برای علاقمندان به این هنر آماده کرده اند.

برای این که بدانید این مطلب می خواهد چه بگوید می توانید به مجموعه هایی که در این سایت منتشر شده سری بزنید و از پاتوق جدیدی که بهتان معرفی کردم لذت ببرید،در پایان تا یادم نرفته است،این سایت سی مجموعه جدید در دست انتشار دارد.از هنر لذت ببرید./لینک سایت

تقدیم به پلاتو آفتاب/منتشر شده در شهرنمایش


ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۷۷ با ﺁﻏﺎﺯ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﺻﻼ‌ﺣﺎﺕ ﺑﻬﺮﻭﺯ ﻏﺮﯾﺐ ﭘﻮﺭ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪ ﺳﺮﺷﻨﺎﺱ تئاتر ﺑﺎ ﺗﻼ‌ﺵ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﭘﺎﺩﮔﺎﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺮﮐﺰِ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻓﻀﺎﯾﯽ ﻫﻨﺮﯼ ﮐﻪ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺗﺎﺛﯿﺮﮔﺬﺍﺭﺗﺮﯾﻦ مراکزﻫﻨﺮﯼ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺗﺒﺪﯾﻞ شد . ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﺎﻡ ﺁﻥ ﭘﺎﺩﮔﺎﻥ ﺳﺎﺑﻖ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻨﺮمندﺍﻥ ﺍﺳﺖ ، گالری ﻫﺎﯼ زیبا ، ﺗﻤﺎﺷﺎﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﺮﻓﻪ ﺍﯼ ﻭ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎه ﺯﯾﺒﺎیی برای عرضه ﮐﺘﺎﺏ ﻭ ﺁﺛﺎﺭ ﻫﻨﺮﯼ و همچنین کافه ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﻓﻀﺎ ﭘﺎﺗﻮﻕ شایسته ای  ﺑﺮﺍﯼ هنرمندان و مخاطبان جدی هنر شود .

اکنون ﮔﺬﺭﺍ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ اماکنی ﮐﻪ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﺑﻨﺪﺭﻋﺒﺎﺱ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﯽ ﻭ چند ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩه اند . ﺑﺮﮐﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ  ﺍﺩﺍﺭﻩ ﮐﻞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﮔﺎﻟﺮﯼ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ . در سویی دیگر  ﺁﻣﻔﯽ ﺗﺎﺗﺮ ﻣﺠﻬﺰ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ تبدیل شده است ، ﺧﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺩﺭ ﻣﺮﮐﺰ ﺷﻬﺮ ﮐﻪ بعدها تغییر کاربری داد ، ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍﯼ پویایِ ﺷﻬﯿﺪ ﺁﻭﯾﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﺎﮎ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ مواردی از این دست .
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺗﻠﺦ ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ﻭ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﻣﮑﺎﻥ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻣﺸﺨﺺ  ﻭ ﺍﺯ کاستی هایش ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﮐﺴﯽ ﺑﺸﻨﻮﺩ ، ﻣﺠﺘﻤﻊ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺳﯿﺪ ﺍﺣﻤﺪ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻭﺍﻗﻊ ﺩﺭ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺷﻤﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺍﯾﻞ ﺩﻫﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ  ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﻣﻨﺴﺠﻢ ﻭ ﮐﺎﺭﺑﻠﺪ ﺭﺍ به ﺧﻮﺩ ﻧﺪﯾﺪ . ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻋﻤﻮﻣﯽ ، ﭘﻼ‌ﺗﻮ ﺁﻓﺘﺎﺏ  ﻭ  ﺍﻧﺠﻤﻦ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﻫﺮﻣﺰﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﻀﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ با ضعف های فراوان  ، ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻤﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﻣﺠﺘﻤﻊ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ توی ذوق می زند ﮐﺜﯿﻔﯽ ﺣﯿﺎﻁ ﻭ ﺳﺮﻭﯾﺲ ﻫﺎﯼ ﺑﻬﺪﺍﺷﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯾﮑﻪ ﺍﮔﺮ  ﻏﺮﯾﺒﻪ ای ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﺩ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ انگار سال ها گذر کسی به اینجا نیفتاده است  . ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎﯼ ﮐﻪ ﻫﺮﺱ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺭﺍ بدریخت ﻭ ﺯﺷﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺣﺎﻻ‌ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﺗﻬﺮﺍﻥ.
ﻭ ﺍﻣﺎ ﭘﻼ‌ﺗﻮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﮐﻪ ﺍﺯ ۱۳۹۱ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﺍﺭﺑﺴﺖ ﻫﺎﯾﺶ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﭼﺮﺥ ﺩﺍﺭ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﭘﻼ‌ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﺷﻮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﺳﺖ،ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﺑﭽﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﻻ‌ﯼ ﺩﺍﺭﺑﺴﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﺕ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺎﻧﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﻠﺨﯽ ﺭﺥ ﻧﺪﺍﺩ.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻮﺩﺟﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺸﻮﺩ چنین ﻣﮑﺎﻥ ﻫﺎیی ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﭘﻮﯾﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ، ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺠﺘﻤﻊ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺁﻣﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ مسئوﻟﯿﻦ ﺩستی ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﮔﻮﺵ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻨﺮﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﮑﺸﻨﺪ .منبع

آن سکستون با ترجمه طیبه شنبه زاده

[آن سکستون در مجموعه‌ی عاشقانه‌های سرزمین اهـورایی]

alt«عشق دیوانگی و مرگ» عنوان کتاب عاشقانه‌های سکستون است که به زودی به ترجمه طیبه شنبه زاده توسط انتشارات سرزمین اهـورایی منتشر می‌شود. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی سرزمین اهـورایی مجوز چاپ کتاب « عشق دیوانگی و مرگ » با ترجمه مترجم  گرامی طیبه شنبه‌زاده صادر شده است و این اثر به زودی در فروست شعر جهان این انتشارات و در مجموعه‌ی عاشقانه‌های جهان سرزمین اهـورایی منتشر می‌شود.
آن سکستون  متولد نوامبر 1928 درماساچوست آمریکا است و ازاو به عنوان یکی از پیش‌گامان مکتب (Confessional poetry )  نام برده می‌شود او هم نسل شاعرانی نظیر سیلویا پلت است. آن در سال ١٩۴۸ عاشق  آلفرد مولر ( کایو ) شد و برای رسیدن به او از محل اقامت خود گریخت. اوایل دهه‌ی 70 از کایو صاحب دو فرزند به نامهای لیندا گری سکستون و جویس سکستون شد. پس از ازدواج و به دنیا آمدن دخترش لیندا نخستین نشانه های بیماری روحی و افسردگی در آن پدیدارشد. سکستون در بسیاری از نوشته‌های‌اش صادقانه از نبرد خود با بیماری اعصاب که بخش عمده‌ای از زندگی‌اش را با آن درگیر بود، صحبت کرده است.. او به تشویق دکتر مارتین اورن – پزشک و درمان‌گرش در بیمارستان گلن ساید – به سرودن شعر پرداخت. چندی بعد در اولین کارگاه شعر تحت نظر جان هولمز، شروع به فعالیت کرد. در پی تجربه‌های موفقیت‌آمیز و چشم‌گیر ِ شاعرانه‌اش، از سوی رسانه‌های مطرحی مثل نیویورکر، Harper’s Magazine   و Saturday Review مورد توجه قرار گرفت.   سکستون در سال ١٩٧۵ با سیلویا پلت در کارگاه شعر رابرت لاول، حضور یافت و بعدها، خودش در کالجی در بوستون به تدریس شعر پرداخت. او جایزه ی شعر اودینس را در سال ۱۹۵۹ دریافت کرد. اولین کتابش در آوریل سال ۱۹۶۰ نامزد جایزه ی ملی کتاب شد.در سال ۱۹۶۸ به تدریس شعرمشغول شد. و در همان سال در پی علاقه مندی به بیتل ها، یک گروه موسیقی را تشکیل داد که شعرهای خودش را می خواندند.  در سال ۱۹۷۲ به عنوان مدرس شعر در دانشگاه بوستون انتخاب شد.در اواخر ١٩۶٠ و اوایل ١٩٧٠ میلادی، رفته‌رفته نشانه‌های بیماری شیدایی (مانیا) در او بارز شد و تأثیر زیادی بر زندگی و سروده‌های‌اش به جای گذاشت. با این وجود، کماکان می‌نوشت، منتشر می‌کرد و آثارش با استقبال دوست‌داران کارهای‌اش روبه‌رو می‌شد. 
آن سکستون در سال ١٩٧۴، در گاراژ خانه‌اش با گاز مونوکسید کربن خودکشی کرد و در بوستون ِ ماساچوست به خاک سپرده شد.
از شعرهای کتاب:

آقای من

ببین چگونه رگ های آبی سینه ام را می شمرد
و همین طور این ده تا خال روی اش را
به چپ می رود
حالا به راست
دارد شهری بنا می کند
شهری از گوشت
خانمها !
آقایان !
این صاحب منصب صنعت گر
روزهای سختی گذرانده در زیرزمین ها
محصور شده در غل و زنجیر 
مغلوب شده با خون 
بافلز 
با مرگ مادر
اما دوباره از نو شروع کرده
حالا هم دارد مرا بنا می کند
ببین چگونه تحلیل می رود در شهر!
تحلیل می رود با شکوه کلماتی
که مرا از آن خلق می کند
با شگفتی بتنی که مرا با آن شکل می دهد
ششصد پلاک کوچه و خیابان می دهد به من
وقتی می رقصیدم موزه ای بنا کرد
وقتی سفر می کردم به خواب
ده تا بلوک آپارتمان بنا کرد
وقتی که برگشتم
روگذر ساخت
به او گل دادم
فرودگاه را بنا کرد
آب نبات های قرمز و سبز
به دست چراغ راهنمایی داد
من اما هنوز
در سینه ام کودکی است
که آهسته قدم برمی دارد.


دایه دایه وقته جنگه



شیامه نبنید افتو قشنگه 
کره لر تا دم مرگ چی شیر میجنگه 


دایه دایه وقت جنگه 
قطارکش بالا سرم پرش ده شنگه 



زین و برگم بونید رو مادیونم 
خبر مه بوریتو سی هالوونم 



دایه دایه وقت جنگه 
قطارکش بالا سرم پرش ده شنگه 



ز قلا کرده و در شمشیر وه دستش 
چی طلا برق میزنه لغم اسبش 



دایه دایه وقت جنگه 
قطارکش بالا سرم پرش ده شنگه 



نازیه ته سی بکو جومه برته 
دور کردن تو قورسو شیر نرته 



دایه دایه وقت جنگه 
قطارکش بالا سرم پرش ده شنگه 



برارونم خیلین هزار هزارن 
سی تقاص خین مه سر بر میارن 



دایه دایه وقت جنگه 
قطارکش بالا سرم پرش ده شنگه 

کره لر تا دم مرگ چی شیر میجنگه