بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

ارمغانی نو برای هرمزگان


انتشار دور تازه هفته نامه ارمغان
مدیرمسئول:سید علی علوی
سردبیران:مرتضا نیک/فرهاد فرزاد
به همراه آثار و گفتاری از:دکتر شهریار مشیری.محمدصادق پهلوان زاده.منصور نعیمی.مجید ذاکری و...

مهر نامه را می خوانید؟


شماره هفتم هم منتشر شده است،گروه همان گروه نشریه شهروند امروز.

شعری از ساجده کشمیری

سی و ا تا همین جوری روز

مرده با مرده    زیر درخت آلو با لو

سر از سر کسی می کشد پتو   

من رفته

پرت از فرصت خوش به دست حالتی فجیع

باز می شود پوست

از رنگ به دانه ها     خارج

به رنگی حجیم

می زند در

جدید تر از هر نوع حرکت قیاس نه زده







نیچه


مدتی پیش یکی از دوستانم به شدت دچار افسردگی شده بود به طوری که روی من هم خیلی تاثیر گذاشته بود،تصمیم گرفتم از او دوری کنم،همان شبی که این تصمیم را گرفتم داشتم فکر می کردم و به این نتیجه رسیدم که در طول زندگی مواقعی برای ناراحتی از قبل درست شده است؛مثلا تو عزیزی را از دست بدهی یا خیلی اتفاقات غم انگیز دیگر اما شادی را خودت باید به وجود بیاوری،یعنی نیاز به تولید دارد،فردای آن روز زنگ زدم به دوست افسرده م و نتیجه را با او هم در میان گذاشتم.

نکته:دیروز در دنیای مجازی به جمله ای برخورد کردم از "فریدریش نیچه"که دقیقا معنی همان نتیجه گیری چند مدت پیش من رو گفته بود،با خودم گفتم عجب.

ضد فقر



وقتی "لیو شیائوبو" استاد ادبیات و نویسنده‌ی چینی امسال به عنوان برنده جایزه صلج نوبل انتخاب شد،مقامات چینی خیلی محکم این انتخاب را یک تاتر سیاسی خواندند و سخنگوی دولت چین اولویت حقوق بشر را در این کشور از بین بردن فقر و تنگدستی مردم عنوان کرد.

چندان آشنایی زیادی با این کشور کمونیستی و قدرتمند ندارم اما احساس کردم که سخنگوی دولت دارد با صداقت از نابودی فقر در چین حرف می زند،بگذریم از اینکه حقوق بشر را رعایت نمی کنند.


 

دیشب داشتم از کنار یک هیت عزاداری در محله آزادگان بندرعباس گذر می کردم که متوجه ماشین های مدل بالایی شدم که در کنار این هیت پارک شده بود و روحانی داشت از قیام کربلا برای مردم صحبت می کرد،کمی جلوتر که رفتم پدر و پسر لاغری را دیدم که در حال جستجوی در سطل آشغال نارنجی رنگی بودند،شاید شام امشب از این سطل نارنجی رنگ، یافت شود.     

 

احمد شاملو تولدت مبارک.

آیدا در آینه

لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید

و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور ترا هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از روسپیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده م

هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!

و چشمانت راز آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد

در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند

بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابناک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند

دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟

تا در آیینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضورت بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم

وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود.

-----------------------------------------

احمد شاملو در ویکی پدیا