بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان مریم چشمات رو باز کن

داستان//مرد با کفش های سفید و شکم تقریبا چاقش به دنبال دختر لاغر رنگ پریده  می دوید،تلویزیون اتاقم روشن بود و من کنترل را در دست داشتم،دخترک جیغ می زد و فرار می کرد،من  پفک می خوردم،دختر به بن بست بدی رسیده بود و از دماغش خون می آمد من چراغ اتاقم را خاموش کردم.دختر رو در روی مرد تقریبا چاق کفش سفید ایستاده بود،ترس و خون در صورت دختر دیده می شد اما  شکل تصویربرداری طوری بود که صورت مرد دیده نمی شد دختر نگاهی به دوربین کرد و از تلویزیون وارد اتاق من شد سریع دکمه قرمز کنترل را فشار دادم قبل از اینکه مرد کفش سفید تصمیم بگیرد دنبال دختر بیاید،حالا دیگر اتاق تاریک بود.//

نظرات 2 + ارسال نظر
kiyOOsk شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:56 ب.ظ http://kiyoosk.blogsky.com

سلام بهشب جان .
کیوسک رو بخون و نظرتو بگو .

چشم

لاتیدان یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:09 ب.ظ

درود
فعلا فقط درود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد