دیروز بعد از مدت ها به صورت تصادفی راهی قبرستان بندرعباس شدم،تعداد مردگان بیشتر شده بود و صدای جیغ زنان از کمی دورتر به گوش می رسید،گشتی میان سنگ های سفید زدم،شعرهای نوشته شدن روی بعضی سنگ ها برایم جالب بود اما دو چیز مرا خیلی ناراحت کرد،یکی حجم زیاد زباله ها مخصوصا پلاستیکی و دیگری گیاهان تشنه ای که در اطراف قبرها سبزی خود را باخته بودند،من فقط توانستم به تعدادی از گیاهان آب بدهم اما زباله ها همت گروهی می خواست.
و ما هم تشنه ایم، سال هاست...