تکیه زده بود به صندوق صدقات و به خیابان،ماشین ها،نور چراغ ها و آدم های نگاه می کرد،غروب شلوغی بود،دوستم گفت: بهروز، این پسره که اینجا نشسته دزد صندوق صدقات که البته کارش را ظهر انجام می ده.
چند دقیقه ای به پسر خیره شدم به نظر می آمد چند روزی است که حمام نرفته، لاغر بود و گرسنه ،نمی تونم 100 درصد بگم که اعتیاد داشت، بیشتر که خیره شدم احساس کردم خیلی آشنا است،شبیه چند نفر بود که من می شناسمشون،وقتی به او نزدیک شدم و چند ثانیه ای چشم در چشم به هم نگاه کردیم،متوجه شدم که چقدر شبیه خودم هم هست.
نکته:نمی دونم عکاس این عکس کیست؟ کسی دچار سوتفاهم نشود این پسرک خسته که خواب است،پسر مطلب بالا نیست.
شاید....
شاید او نباشد اما به گمانم سایه ای از اوست...
مطالبتون زیبا و قابل تاملند
شاد و همواره سالم باشید.
سلام بردل کنک دوست داشتنی ام بهروزجان این عکس دل منو آتیش زد(پسرک خیابانی ) تبریک میگم نگاه ریز بین ومو شکافانه ای داری ازاینکه دردجامعه ات را لمس میکنی میترسم ...............