بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

من عضوی از گروه تاتر تی تووک شدم دیروز عصر

دیروز عصر ساعت نزدیک هفت بود که جلسه کوچولویی با اعضای نمایش "تنها سگ اولی می داند چرا پارس می کند مکبث" برگزار کردیم،در شروع ابراهیم پشتکوهی  من، وحید رضا زارع مهرجردی و فریبا امیری را به عنوان اعضا جدید گروه تی تووک معرفی کرد من خوشحال شدم.

از سال 1380 مرتب با پشتکوهی کار کرده ام،هم در کلاس بازیگری اش شرکت کردم  هم منشی صحنه اش بوده ام و در چند اثر آخر بازیگر آثارش بوده ام.

انرژی بسیار خوبی در گروه جریان داره و به احتمال زیاد از اوایل اسفند اجرای عموم نمایش را شروع می کنیم.

من و وبلاگ راز سر به مهر

نام پدرم محمد بود شاید یکی از دلایلی که نسبت به همه محمد ها حس خوبی دارم این باشد که نام پدر م محمد بود.

محمد معینی نویسنده وبلاگ راز سر به مهر را هم دوست دارم او را با نوشته هایش می شناسم و ایمانی که در خط به خط نوشته هایش احساس می کنم،هر صبح به وبلاگش می روم و قسمتی از خودم را میان کلماتش پیدا می کنم.

متاسفانه وب شماره ۴ ایشان هم فیلتر شد.

همان طور که پیش بینی می شد.وبلاگ جدید راز سر به مهر اینجا را کلیک کنید.



نوشته ای از بهروز غریب پور درباره مکبث پشتکوهی در روزنامه اعتماد


در گوشم می خوانند و وسوسه ام می کنند؛ عاشقانی در شهرهای کوچک و بزرگ هستند که در بدترین شرایط تاب دور ماندن از صحنه ندارند... آیا دلت می خواهد بروی و کار یکی از این گروه ها را ببینی؟... در گوشم می خوانند و وسوسه ام می کنند و بعد چند اسم را بر زبان می آورند؛ رشت، مشهد، بندرعباس و... و دوباره و با تکرار نام یک عاشق رنجیده خاطر تئاتر، ابراهیم پشتکوهی و شرحی از تلاش ها، کارها و پیگیری هایش تردیدم را به یقین مبدل می کنند که به بندرعباس بروم.

می خواهم این دوستدار تئاتر را از نزدیک ببینم. می خواهم به او بگویم که نسیم عشقش مرا به شهر او کشانده است. راهی بندرعباس می شوم و به خودم می گویم؛ چرا تا به امروز بندرعباس را ندیده ام؟ و چرا در اوج مشکلاتی که دارم و در حالی که به این در و آن در می زنم که شاید اپرای عروسکی مولوی را روی صحنه بیاورم پذیرفته ام که برای دیدن مکبث زار آخرین کار ابراهیم پشتکوهی به دغدغه هایم پشت کنم و به دیدار او و گروهش بروم.

در راه، در آسمان و در دلم و در گفت وگو با خدای خودم زمزمه می کنم که؛ من به عنوان داور، نه به عنوان عضوی از شورای عالی جشنواره تئاتر فجر بلکه به عنوان یک عاشق تئاتر به دیدار یک عاشق جوان تر می شتابم و باکم نیست که بر میزان تهمت ها و نارواهایی که سال ها است شنیده و می شنوم این بار نیز بشنوم که «داور جشنواره تئاتر فجر» شده است. باکم نیست، بگذار ببینم این ابراهیم در آتش، این ابراهیم در ساحل خلیج فارس، این ابراهیم عاشق کیست؟

هواپیما بر خاک بندرعباس فرود می آید و به فاصله یک ساعت دوستانی گرد ما - من و همسرم - جمع می شوند؛ یکی داستان نویس است،

- عقیل را می گویم -، یکی نقاش است

- فائزه را می گویم -، یکی بازیگر است

- سایبانی را می گویم-، یکی آهنگساز است،

- بهرنگ را می گویم - و یکی هم همان ابراهیم است که صفا و سادگی و مهربانی دارد و راه که می رود غصه سایه به سایه اش می آید.

بی تاب شنیدن. داستان های عقیل در کنار دریایی آرام سراپا گوش می شوم که یکی از داستان هایش را بشنوم؛ حیرت انگیز... چه زبانی، چه تصاویری. عقیل جوان ناخدا بوده است و دریا را مثل کف دست می شناسد و چنان از دریا می گوید که انگاری از مادرش حرف می زند. خودم را سرزنش می کنم؛ تو ایرانی هستی و از این هموطن هایت بی خبر بودی؟ فائزه از جزیره هرمز برایمان می گوید؛ آنجا که خاکش هزار رنگ دارد و آنها سالی یک بار و در آخرین بار یک فرش ایرانی را در ساحل خلیج فارس با خاک های هرمز بافته اند. و باز خودم را سرزنش می کنم که چرا جزیره هرمز را ندیده ام. چرا از این دوستان عاشق بی خبر بوده ام.

یک روز بی وقفه بندرعباس و قشم را زیر پا می گذاریم تا نخست با خاک وطنم آشتی کنم و دل به دوستان تازه ام بسپارم. آنها که در این گوشه از خاک وطن و به دور از افسون تهران می نویسند، نقاشی می کشند، جشنواره برپا می کنند و سختی عاشقانه می کشند. روز دوم مکبث زار را می بینم و باورم می شود که ابراهیم پشتکوهی یک هنرمند شرافتمند است که نمی خواهد و نمی تواند برای گذران زندگی با عشق اش معامله کند. رانندگی می کند و نان حلالی سر سفره زن و بچه اش می گذارد ولی نگذاشته است سستی در گروهش رخنه کند؛ نظم، صداقت، پشتکار و... مات و متحیرم که چرا تهران ایران شده است؟ چرا روزنامه هایمان، چرا صدا و سیمایمان به این استعدادها نمی پردازند. مکبث زار در شرایط سخت پا به عرصه وجود نهاده است. تلفیقی بسیار هنرمندانه از مراسم زار و هوای غرور و قدرتی که در جان مکبث خونخوار شبگیر رخنه کرده است.

مکبث اهل هوا شده است؛ هوای قدرت چشمان او را بر حقایق بسته است و لیدی مکبث در هیبت زنی با لباس بومی بندرعباس به گمراهی و سقوط مکبث دامن می زند.

سالن را ترک می کنم. در سایه دیوار تئاتری که هزار غلط معماری دارد اما آشیانه عشق ابراهیم و گروهش می تواند باشد، می ایستم و گفت وگو می کنم و به او و گروهش می گویم که؛ به عنوان دوست تان تا زمانی که بخواهید در کنارتان هستم. من باور کرده ام که شما عاشقان واقعی تئاترید و باور کرده ام که پذیرش نقش داور در تئاتر فجر این لذت بی نظیر را به من داده است که شما را کشف کنم، خاکم را بیشتر بشناسم و باور کنم که ایران تهران نیست و ای کاش همه می دانستند که شهرهایمان در انتظار توجهی عمیق و تشنه محبتی از سر جان اند و عقیل و فائزه و ابراهیم در انتظار باز شدن روزنه هایی هستند که هنرشان را به تماشا بگذارند.

ایمان دارم که چنین روزی خواهد رسید. هر بار که تماسی داریم و گفت وشنودی، بی آنکه دروغی بگویم به این دوستان تازه و باایمانم این نوید را می دهم و هر بار نیز با خودم تکرار می کنم که تهران ایران نیست.

منبع:روزنامه اعتماد

همه چی خوبه

فردا ساعت پنج عصر اجرا داریم؛همه برو بچ حالشون خوبه،وقت زیادی ندارم بیام کافی نت،تا حالا اجرا خوبی ندیدم،کارها زیاد تعریفی نیست،بی شک فردا اجرای توپی خواهیم داشت این رو از طرف خودم میگم در ضمن هوا شدید سرد شده دیروز یه برفکی هم زد.

تمام

چند روز پیش وب "leee" یه مسابقه داستان کمتر از ده کلمه ای برگزار کرد و من هم بر اساس علاقه شرکت کردم.

نام داستان من:تمام

مرد چوبی تمام خود را خالی کرد و خوابید.

برای مشاهده دیگر داستان ها اینجا را کلیک کنید.

بی ربط:فردا دارم می رم تهران برای شرکت در جشنواره تاتر فجر،سعی می کنم آخرین اخبار از جشنواره را برای علاقمندان در این صفحه پوشش بدهم.

نگاهی گذرا به شخصیت های نمایش در ccu.cinema

مرتضی نیک نهاد فیلمساز و وبلاگ نویس هرمزگانی این روزها به خوبی و شایسته زحمت اطلاع رسانی نمایش "تنها سگ اولی می داند چرا پارس می کند مکبث" را کشیده است،او روی کارهایش وسواس جالبی دارد.

در آخرین پست وبلاگش نگاهی کوتاهی دارد به شخصیت های نمایش ابراهیم پشتکوهی.

وب ccu را اینجا بخوانید.