همانند من   اوست

مي بينمش  كه مي آيم

از دور مي آ مد و  يك ريز نگاه ام مي كرد  

 ) داشتم مي ديدمش     چمباتمه زده بود    انگار نه انگار  كه داشتم مي آمدم  )

ديروز بود  كه بار و بنديل ام را بستم  و گفتم كه مي روم                

( روبرويم  نشست    چندان نگاهم كرد   كه يادم آمد :   همانند من اوست )

مچاله ام كرده بود

داشتم مي ديدم   كه دارد مچاله ام مي كند

(  گوشه ي نگاه اش  گير كرده بودم   دست ام به كاري نمي رفت  )                

همانند من بود

( همان گونه كه نگاه ام مي كرد     نگاه اش كردم

روبروي اش  ايستاده بودم    مچاله شده بود    

دست ها يش را پناه كرده بود   مي لرزيد   )

( تب كرده بودم     انگار بيد مي لرزيدم

تازه از  راه رسيده بود   سر و روي اش گرد آلود و   نگاه اش  خواب زده)

خواب ديدم كه در رودخانه شنا مي كنم

سبك بال   از رودخانه  در آمد

نگاه اش آرام بود    روبروي ام ايستاد

 

گرد راه    سر و روي ام را   انباشته بود

( آن گاه روز  شب كلاه  گذاشته بود سرش     داشت  مرا  گول مي زد )

گفتم    دست اش را مي گيرم  و  مي نشانم اش  روبرويم

روبرويم  نشست    و دست ام را  گرفت

بلند شدم  و تند راه  افتادم

داشتم مي دويدم

نمي دانم كجاي شب بود  كه روز را ديدم

چشم هايم را باز تر كردم

آفتاب درست توي چشم هايش  مي تابيد .

1356/3/7