شعر
ياري بسيار بايد
شما جان ام كه كوچه را جايِ خيابان گرفته ايد
راه از هردو مي گذرد
دل بسته راه ايد اگر سرتان را بياندازيد پايين و راهي شويد
دوست و آشنا كه بسيارند
دلِ تان را يك جايي بسپاريد باشد
مي مانيد شما و نگران
تنها نباشيد به تر است
چه گذشتن بی تاب است و
يک باره ديديد که دست ِتان را گرفت و کشيد و پا نهاديد در راه
و از اين راه و از آن راه رفتيد و
شتاب نکنيد به تر است
چه که رفتن شايد خسته شد از اين همه رفتن و
نشست و نشست و نشست و
اگر آمد و مگر و دگر
اين جا نگاه تان پاشیده می شود بر راه ها و
راه ها سرازیر می شوند و
گم می شوید میان آن همه راه و راه راه و
گذشتن پرتاب می
شود یک باره و
چشم دست می کشد از دیدن و
فروکش یک باره هم همه
تپانه ی یک باره ی دل آن جا و آواز فراروی چشم ِدست کشیده
یاری بسیار باید
یاری بسیار باید
خرداد 1388