بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

بخشی از یک شعر بلند از آن سکستون

دوست عزیز!

فکر نکن حالا

تصور می کنم گیتارها را

در حال نواختن

یا پدرم را

درحال خم کردن استخوان هایش

حتی چشم انتظار دهان مادرم هم نیستم

می دانم که پیش از این مرده ام

یک بار در نوامبر،

یک بار در ژوئن

وچه عجیب

که دوباره ژوئن را انتخاب کرده ام

ژوئنی که سفت شده

با سینه های سبزو شکم برآمده اش

البته که گیتاری در کار نیست

حتی مارها هم

درنخواهند یافت

نیویورک سیتی هم

اعتنا نخواهد کرد

شبی که خفاش ها

خودشان را به درخت ها می کوبند

 آن هاهمه چیز را می دانند

با چشم خود می بینند

هرآن چه که تمام روز حس می کردند

 با چشم خود می بینند

هرآن چه که تمام روز حس می کردند

برگرداان : طیبه شنبه زاده

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد