بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

یک صبح شبیه صبح های دیگه از خواب بلند شد،خندید و یادش رفت که دیشب چه خوابی دیده،با مشت روی بالشت نه چندان نرمش کوبید و تصمیم گرفت که صبحانه بخوره،نگاهی به موبایلش انداخت دید ساعت سه نیمه شب به رختخواب برگشت و دیگه خواب نرفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد