بهشب

یادداشت‌ها

بهشب

یادداشت‌ها

روایت شبی که دوستانم برای هرمزگان خون دادند.

دیشب ۲۳ مرداد ۱۳۹۰ ماه کامل بود و بندرعباس مثل یک روز تابستانی گرم نبود،اگر جه مردم در حال رفت و شد، بودند اما تصمیم گرفتم نگاهم فقط به آسمان باشد،ماه دیدنی بود و تکه ابر سفیدی را صمیمانه در کنار خود داشت،راستش را بگویم حسودیم گرفت به این همه رفاقت و پاکی،جلوی درب اصلی سازمان انتقال خون ایستاده بودم و دوستان یکی یکی می آمدند برای خون دادن،تعدادمان زیاد نیست اما جمع صمیمی است،بعضی واجد شرایط لازم نیستند اما همه در کنار هم هستیم.کم کم دارد ساعت به 10 شب نزدیک می شود،به گوشی موبایل نگاه می کنم،9:57 دقیقه است،بچه ها از هم خداحافظی می گیرند و فضای سرد و سفید سازمان انتقال خون دوباره ساکت و آرام می شود.

شب خنکی است و احساس خوبی در من شکل گرفته است،ابر و ماه همچنان صمیمانه و سفید در کنار هم نشسته اند،سوار ماشین می شوم و راننده با آرامش خاصی شروع به حرکت می کند،من و راننده سکوت کرده ایم و حرفی برای هم نداریم،نگاهم به پژو 206 سفیدی می افتد و دستان دختری کوچولو که از شیشه ماشین بیرون است،دخترک در تلاش است چیزی را با دستانش به داخل ماشین بکشاند،خط دستان دختر را دنبال می کنم به ماه می رسم،خنده عجیبی در من شکل می گیرد به راننده نگاه می کنم،خسته است.

توضیح:سازمان انتقال خون اعلام کرده که هرمزگان کمبود خون دارد.لینک

نظرات 3 + ارسال نظر
لاتیدان دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ب.ظ

سپاس

فاطیما باستانی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ب.ظ

متن نرم و دلنشینی بو.مثل ما این شبهای شهرمون.خوش به حالتون انقدر خون تو رگ هاتون هست که بتونید هدیه اش بدید.
افسوس ....

پ سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ب.ظ

درود
من واجد شرایط لازم نبودم .
با تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد