امروز ساعت ۱۱ با هما و دیگر خانواده وارد شهر اهواز شدیم،تمام جاده بارانی بود،ما برای عروسی برادر بزرگم یوسف وارد اهواز شده ایم،من در اهواز به دنیا آمده ام و این جا احساس های گمشده دارم از کودکی،تصمیم دارم هما را به خانه ای ببرم که در کودکی در آن زندگی می کردم.
آسمان اینجا ابری است و هوا بسیار خوب است،جای شما خالی
جای منم خالی...
خوش بگذره رفیق .
مبارکن
چه خوب به هما سلام برسون خوش بگذره
بنده هم ارادت خاصی به اهواز دارم ... از سال 64 تا 68 جندی شاپور روان شناسی خواندم ولی عشق ما سینما و تئاتر بود . یادش بخیر سینما اوکسین... سینما ساحل... و قدم زدن کنار کارون زیبا ... شبهای اهواز واقعن رویایی است. جدی میگم ! ما خانه ای دانشجویی در کمپلو داشتیم و معمولن پیاده از وسط لشکر آباد تا دانشگاه می رفتیم هرچند دیدن لشکر آباد با آن وضع معیشتی مردم کمی ناراحت کننده بود و برای ما دانشجویان آرمانگرای آن زمان مدخل بحث های دانشجویی بود .آخرین بار که اهواز رفتم پارسال بود . تفاوتی با 25 سال قبل نکرده فقط شلوغ و شلوغتر مثل بقیه شهرها ... دیگه انگار قدم زدن کنار کارون هم مثل گذشته ها نیست . نمی دانم شاید ما راه ورود به مدرنیته را عوضی داریم می رویم....!